badgirl

سلام شما تا حالا به كامران هومن زنگ زدين من زدم وباهوشون بعد مدت هاي طولاني زنگ زدن حرف زدم واي اون لحظه قلبم توي دهنم بود واي شما هم بزنيد شمارشون رو براتون مي ذارم زنگ بزنين تا يه روزي مثل من موفق بشين با هاشون حرف بزنين

0018189906200

زنگ بزنين نظر واسه وب من يادتون نره

سلام من آدرس جيميل خودمو براتون ميذارم اگه سوالي چيزي دارين برام بنويسيد هر روز جيميل من چك ميشه و به همه پاسخ داده ميشه منتظرم

ما را در سایت badgirl دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : badgirl badgirl618 بازدید : 681 تاريخ : جمعه 15 دی 1391 ساعت: 14:33

هميشه سخت ترين نمايش به بهترين بازيگر تعلق دارد پس شاكي از سخت بودن زندگي ات نباش شايد تو بهترين بازيگر خدايي

بچه هايي كه مياين بازديد ميكنين حتي از مطلب هاش هم استفاده مي كنيد نظر هم بذاريد ديگه اين همه آدم اومدن يه نظر خشك و خالي نمي ذارن

ما را در سایت badgirl دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : badgirl badgirl618 بازدید : 560 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1391 ساعت: 16:26

سلام آمار نظر سنجي محبوب ترين مجري اميرمحمد متقيان با راي 65 نفر اولوداريوش فرضياييباراي 28نفر دوم وسيد علي ضيا باراي25 نفر سوم شدن آفرين به امير بااين همه طرفدار البته اين سليقه اي هستش و همه مجري ها عالي هستن

                                                            بچه ها خواهشا نظر يادتون نره

سلام نظرسنجي اين هفته فرش سپيد خواننده محبوبتونه چون تعداد خواننده ها زياده آخه هر كسي از خونه مامان باباش قهر ميكنه  ميره خواانده ميشه نمي تونم توي نظرسنجيه وب بذارم ولي شما توي نظرات اسمشوبذارين  من به روز بهتون آمار ميدم

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد... در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که از آن حوالی رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.

پرستاران ابتدا زخم های پیرمرد را پانسمان کردند، سپس به او گفتند: باید از شما عکسبرداری شود تا مطمئن شویم جایی از بدنتان آسیب ندیده است.

پیرمرد غمگین شد و گفت: عجله دارم؛ نیازی به عکسبرداری نیست!

پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.

پیرمرد گفت: همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم؛ نمی خواهم دیر شود.

پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم.

پیرمرد با اندوه گفت: متاسفانه او آلزایمر دارد. چیزی را به یاد نمی آورد؛ حتی مرا هم نمی شناسد!

پرستار با حیرت پرسید: وقتی او نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟!

پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است...

بچه ها چند تا از تيكه ها خيلي خنده دار رو گذاشتم  خيلي با حالن حتما ببينيد

بابا بچه ها وبمو تركوندين

از روز اول تا حالا حتي فكر نمي كردم سر سه هفته اينقدر بازديدش بره بالا آها تا يادم نرفته به اون نظرسنجي برين و شركت كنين آخه اين نظر سنجي سوال هفته شيش تاييا وهر كدوم راي بيشتر بياره اون رو سه شنبه به برنا شون دعوت مي كنن اين نظر سنجي من  زياد مهم نيست ولي من سايتشون  رو توي پيوند روزانه لينك كردم برين توي سايتتون و به  مجري مورد علا قتون راي بدين هر كدوم كه راي بيشتري بياره اونو دعوت مي كنه منم آوار نظر سنجيه وبم رو بهشون ميدم ياد تون نره

الان چرا اين اين طوريه شما بگيد

اين همه تفاوت فقط در 10سال آخه اين قدر چرا به قول معلم برنامه فرش سپيد (بايد بكوبي تو دهنشون ديگه)

توي ادامه مطلب گذاشتم

 بچه ها برنامه شيش تاييا با اسم فرش سپيد امروز شروع شد مجريشون كه با اون لباس سفيد عالي شده بود وايييييييييييييي

من عاشق برنامشونم كه از همين حلا دارم واسه برنامه فرداشون لحضه شماري مي كنم

پیرمرد همسایه آلزایمر دارد

دیروز زیادی شلوغش کرده بودند

او فقط فراموش کرده بود

...از خواب بیدار شود

دلتنگم

مثل مادر بی سوادی که

دلش هوای بچه اش را کرده

ولی بلد نیست شماره اش را بگیرد...

گنجشک می خندید به اینکه چرا هر روز

بی هیچ پولی برایش دانه می پاشم...

من می گریستم به اینکه حتی او هم

محبت مرا از سادگی ام می پندارد....

ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد

زنی در حال عبور اورا دید

اورا به داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید

و گفت مواظب خودت باش

کودک پرسید : ببخشید خانم شما خدا هستید؟؟؟

زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم

کودک گفت : می دانستم با او نسبتی داری....

قند خون مادر بالاست

اما دلش همیشه شور می زند برای ما

اشکهای مادر...مروارید شده است در صدف چشمانش

دکترها اسمش را گذاشته اند آب مروارید

حرف ها دارد چشمان مادر... گویی زیر نویس فارسی دارد

دستانش را نوازش می کنم

داستانی دارد دستانش

ادعای عشق می کنیم و فراموش کرده ایم رنگ چشم های مادرمان را....

خدا را دوست بدار...

حداقلش این است که یکی را دوست داری که روزی به او می رسی....

آدمی که منتظر است 

هیچ نشانه ای ندارد

هیچ نشانه خاصی!!!

فقط با هر صدایی بر می گردد....

یکم بیشتر هوای اینایی که مارو می خندونن داشته باشیم

اونا تو تنهایی هاشون بیشتر غصه می خورن

می دونی چی بیشتر از همه آدم و داغون می کنه؟!

اینکه هر کاری در توانت هست براش انجام بدی...

آخرش برگرده بگه 

مگه من ازت خواستم.....

وقتی سکوت خدا را



در برابر راز و نیازت دیدی،



نگو خدا با من قهر است!



او به تمام کائنات فرمان سکوت داده



تا حرف دلت را بشنود ،



پس حرف دلت را به او بگو...



الهی هیچکدام از آرزوهایت ، آرزو نماند...